۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه

همسفر با گرگ ها

سراسر زندگی ام را با مردمی سپری کرده ام بی مانند. تا کنون در جست و جوی آرامشی بوده ام دست نیافتنی. نمیدانم تا کی میشود در میان ملتی زندگی کرد که برای ادامه ی حیات قادر به انجام هر کاری هستند و همواره گرسنه. اما ما به گونه ای زندگی را یافتیم و آموختیم که خود را با محیط اجتماع وفق دهیم و همواره تلاش کنیم، تلاشی بیهوده برای ماندن ! تنها عده ی کمی میتوانند خود را بیابند . عده ای فقط هستند! هستند که باشند.آنان احساس آرامش میکنند، لیکن نمیتوانند بفهمند یا سعی نمیکنند بدانند کجا؟و در پی چه هستند. همواره میکوشیم توجیه کنیم، عاقبت باز میمانیم! حال چه باید کرد ؟ اکنون چه میشود؟!!! باشد تا بعد ...

۵ نظر:

khakiasmani گفت...

حرف حرف زندگي با آدم هاست ، بسيار زيبا نوشته اي...نگاه موشكافانه و حس قويت ستودنيست
دوست من ،من از مردمي هستم كه با آنها روزگار مي گذراني ، شريك در ساختن اين تصوير براي تو... و بسيار متاسف ازين بابت
اما احساسم مي گويد قدم هاي سبكبار تو براي همپايي با گرگ ها نبوده
دوست من در طول سال هاي اندكم جايي امن تر از آغوش همين انسان ها نيافتم،چرا كه چيزي براي از دست دادن در بينشان نداشته ام...انسان هنوز هم موجود بي بضائتي ست و براي به دست آوردن -اگر چيزي باشد- نيازمند انسان هاي ديگر....
همه چيز گمانم به سادگي همان كاغذ سپيدي باشد كه رويش اينقدر زيبا مي نويسي
اين دنيا زشت يا زيبا،همان جايي ست كه شايد روزي دلمان برايش تنگ شود..
با اين حال يادت باشد -تو- انسان را رعايت كن

khakiasmani گفت...

راستي عزيز دلم يادم رفت بگم
وبلاگ خوشگلت مبارك باشه
پيروز و پاينده باشي

صدای ویولن من گفت...

خاله چند روز آینده بیشتر در موردش مینویسم چون در پیغام زیاد نمیتونم بنویسم. ممنون از توجه شما.

khakiasmani گفت...

باشه عزيزم ،منتظرم تا بخونمشون
منظور من از آغوش انسان ها ،همه ي انسان ها بود،آدم هارو از نظر من واقعا از يك گل سرشتن،پستي ،بلندي، مهرورزي، گذشت و... در همه هست ،اين سطحشون كه از هم متفاوته و ديدشون و ميزان شجاعتشون در راهي كه انتخاب مي كنن
بعدا بيشتر صحبت كن راجع به دسته اي كه گفتي هيچ وقت از بين نميرن
موفق باشي عزيز دلم

صوفی گفت...

پیشاپیش: تولدت فرخنده و نوروزت پیروز.
چقدر زیبا می نویسی؛ به قول ما ساده دلان ، کی اینقدر بزرگ شدی؟
وای بر سرزمینی که تصویری چنین مخدوش از انسانیت در ذهن آنانی که می مانند باقی گذارد. وای!
و در عین حال، ما می مانیم، آمدیم تا بمانیم؛ که تا ابد بمانیم و انتخاب کنیم که ببینیم، که واقعی ببینیم اما پر امید ببینیم؛ چون هر چیز را زیر آسمان وقتی هست: وقتی برای آمدن، وقتی برای رفتن، وقتی برای کاشتن، وقتی برای برداشت آنچه کاشتیم؛ وقتی برای ساختن و خواهد آمد گاه خراب کردن.
آما تو آمدی تا بمانی. بساز، ببین، راستی کن و آنگاه که قلم بر زمین می گذاری دستت به نوازش دراز کن، تا بمانی.
دعا اینکه بمانی . . .